نزدیک این خوابگاه ما چند تا درخت آلبالو هست .. تابستونا هر روز که از آزمایشگاه میومدم بدجور دلمو آب مینداخت. هر سری که می‌خواستم برم یه حرکتی‌ بکنم، میگفتم ولش کن ضایس!! آخه فرانسویا اهل خوردن این میوه ی مورد علاقه ی ما ایرانیها نیستن و مثل میوه های بی‌ مصرف این آلبالوهای بی‌چاره رو طعمه‌ حیوانات میکنند.

این شد که دیگه رگ غیرت ایرانیم به جوش اومد..یه دفعه که دور و بره خوابگاه خلوت بود از درخت رفتم بالا.. شروع کردم به خوردن! آخ که چه حالی‌ داد.. جاتون خالی‌ .. مثل این قحطی‌ زده ها! دیگه اینقدر حواسم به آلبالوها بود، بیخیال رهگذرا شدم. هر کی‌ رد میشد یه نگاه چپ چپ به ما میکرد…آخه اینجا سابقه نداره کسی از درخت بره بالا !!

حالا تو این گیرو داد یه نفر اومد کنار درخت، بعد از سلام گفت این چیه شما میخورید گفتم یه میوه هست که خیلی‌ خوش مزس بعد یکی‌ براش انداختم و در فواید اون از بالای درخت صحبت کردم ، یه کم خورد و گفت : C’est bien یعنی‌ خوبه بعد گفت شما کجایی‌ هستین من هم برای اینکه آبروی ایرانیهای عزیز رو حفظ کنم گفتم سوری هستم.. حالا از شانس بده ما طرف عربی‌ هم بلد بود.. یه دفعه زد کانال دو .. منم یه ذره دستو پا شکسته جواب دادم بعد گفتم ما در اصل سوری هستیم ولی‌ به ترکی‌ صحبت می‌کنیم. اونم گفت جدی!! نمیدونستم!

دیگه ترکی‌ بلد نبود که ضایع بشم!

هیچی‌ دیگه رفت .. بعد از اتمام عملیات .. گلاب به روتون به چنان دلدردی دچار شدم که نگو … آخه زیاد خوردم ..

ولی بعد از ۲ هفته باز هوس کردم! رفتم پیش یکی از دوستای ایرانیم. طی یک سری عملیات کماندویی با نام آلبالو خورون و با هماهنگی قبلی ساعت ۱۱ شب از ۲ تا درخت بغل هم رفتیم بالا. تجهیزاتم با خودمون آورده بودیم مثل نمک پاش ، سبد ، آب ، .. خلاصه رفتیم بالا و شروع کردیم به خوردن و حرف زدن. البته میشد بچینیم بعد تو خوابگاه بخوریم ولی بالا درخت یه حال دیگه ای داشت. بچه هایی که از اونجا رد میشدن با شنیدن پچ پچای بالای درخت ، اونهم ساعت ۱۱ شب با تعجب سریع از اونجا دور میشدن:mrgreen: