‏یه چند وقتی‌ بود که ذهنم سخت مشغول کارهای دانشگاه بود.. خوشبختانه این هفته ای که میاد کلاسهای ‏دانشگاه تعطیل هست و من فرصت دارم که به رتق و فتق امور بپردازم.. که یکیش همین نوشتن پست جدید در سایتم هست.

‏الان ساعت ۲ نصف شب هست .. راستش بیخوابی‌ زد به سرم گفتم بیام یه چند کلمه ای‌ بحرفم..

‏ اول از همه در مورد این تیتری که روی این پست گذاشتم ، بگم.. خوب اولین چیزی که همه از من میدونند اینه که من عشق دوغم.. تو زندگیم عاشق ۴ تا ‏چیزم (از بین خوردنیها) اولیش دوغ هست. دومیش ماشعیر (همون آبجو) با لیمو تازه و سومیش زیتون.. آخریشم مخلوط آب زرشک و آب آلبالو (وای دهنم آب افتاد) یعنی‌ اگه این ۴ تا رو از من بگیرن زندگی‌ برام ‏می‌شه مثل جهنم!

قبلا اینجا از بین این ۴ تا فقط به زیتون دسترسی داشتم ، تا اینکه دوغ هم جور شد.. در مورد ماشعیر و لیمو تازه باید بگم این سری که ایران ‏اومدم یکی از خواهرهام برام کادو یه بسته ۶ تایی‌ ماشعیر یه لیتری آورد.. با یه کیلو لیمو.. وای که چه حالی‌ داد… ولی‌ اینجا !

یه دفعه رفته بودم ‏سوپر مارکت خرید ، یه بسته ۶ تایی بطری دیدم روش نوشته بود bières sans alcool (یعنی آبجو بدون‌ الکل) منم مثل این جن زده ها بدون اینکه دیگه بخونم چی روش نوشته خریدمش.. آقا برادر (آخه این تیکهٔ آقا برادر همیشه تو کلام من هست دیگه ببخشید) رفتم خونه بازش کردم یه قلپ زدم تو رگ.. دیدم بهه !! خسته نباشید… اینکه بوی الکل میده.. سریع ‏روشو خوندم دیدم…بله ، مثل اینکه این فرانسویها هم رگه هایی‌ از مارمولک بازی توشون هست.. ورداشته بودن ریز اون گوشهٔ بطری زدن moins 1% ( یعنی‌ کمتر از یک درصد الکل داره ) هیچی‌ دیگه زهر مارم شد.. ریختم دور …

در مورد مخلوط آب زرشک و آب آلبالو هم باید عرض کنم این سری که اومدم ایران حدود ۳ تا ۳ لیتری زدم تو کار، تو محل ما یک مغازه شیک و بهداشتی هست که تخصصی فقط روی آب زرشک و آب آلبالو کار میکنه ، من هم هر دفعه ۱٫۵ لیتر آب زرشک و ۱٫۵ آب آلبالو میگرفتم ، میاوردم خونه با یخ میترکوندم (آخ که چه فاز میداد زیر کولر تو اون گرما) تازه یه ذخیره هم آوردم فرانسه که نصفشو تو قطار پاریس – آمین نوشیدم ، حالا تو قطار ملت رفته بودن تو کار من که این پسره چه طوری یه تیکه ساندویچ رو با یک لیتر مشروب میخوره !! آخه اینها که آب زرشک و آب آلبالوشناس نیستن !

حالا جریان دوغ .. من تو خانواده معروف هستم به امین دوغی‌.. یادمه از سال اول دبیرستان که تازه دوغ آبعلی‌ با کیفیت اصل اومده بود به تهران ، من هر روز یه شیشه میزدم تو رگ.. اون موقع ها هنوز مثل الان دوغ خوردن رو مد نبود(سال ۷۵)

اون زمان من دبیرستان البرز میرفتم.. خونمون هم پیروزی بود ، البرز در چهار راه کالج تو خیابون انقلاب بود، خلاصه مسیر دور بود و هر روز که ساعت ۴ از مدرسه میومدم یه راست میرفتم بقالی‌ سر کوچه مون یه شیشه دوغ‏ رو از صفحه روزگار محو میکردم (البته همزمان ۴۰ تومن از جیب مبارک محو میشد) دیگه واسم شده بود یه عادت .. طوری که روزای تعطیل خونه رو میپیچاندم و میرفتم اونجا.. از اونجا بود که رفتم تو ‏کار دوغ .. الان هم خودم یه دوغ ساز حرفه ای‌ هستم.. تو خونه با هم زن و ماست ترش و یه کم نعنا خشک و گل محمدی همچین دوغی‌ درست می‌کنم که نگو ..

‏کل فامیل وقتی‌ شام میان خونهٔ ما میگن شام به صرف دوغ امین آقا!

هیچی‌ دیگه.. حالا اینجا که اومدم حساب کنید چقدر زجر آوره‏.. و بالاخره بعد از سالها غم بی‌ دوغی‌ در دیار غربت.. به این مایع هستی بخش دست پیدا کردم.. حالا جریانش :

۲ هفته پیش دعوت شدم خونهٔ ‏یکی‌ از این بچه های ایرانی‌ تو شهرمون.. برای افطاری.. آقا برادر همین که سر سفر نشستیم دیدم خانم دوستم یه بطری ۱٫۵ لیتریه سفید گذاشت جلو ما…نفسم بالا نمیومد !! هیجان زده پرسیدم وای این چیه ؟ خانم دوستم گفت دوغ.. گفتم یا حضرت عباس.. مگه می‌شه.. لپمو نیشگون گرفتم ببینم ‏خوابم یا بیدار.. دیدم نه مثل اینکه واقعیه‌… هیچی‌ جاتون خالی‌ اون شب یکی‌ از بهترین شب های‌ زندگیم تو فرانسه بود.. بعد پرسیدم از کجا ماست ‏ترش آوردین (آخه اینجا همهٔ ماست ها یا میوه ای‌ هست یا سفیدو شیرین) گفتن یکی‌ مایشو از ایران آورده.. به من هم دادن .. از اون موقع ۶ تا ۶ تا ‏شیر میخرم و ماست تولید میکنم.. اتاقم شده شبیه این ماست بندی ها..

حالا این همه در مورد خوردنیها میگم فکر نکنید شکمو هستم ! عمرا ! خوب یکی از بهترین چیزایی که اینجا آدم ازش محرومه خوردنیجات بی همتای ایرانی هست.

در پایان جریان اینکه در تیتر این پست بجای فرانسوی نوشتم پرانسوی‌ ، اصلیتپدر بزرگ من مربوط به شهری هست در استان مرکزی به نام نراق.. این شهر بین دلیجان و کاشان واقع شده.. و دارای آب و ‏هوای بسیار خنک و معتدلی‌ هست.. ما همیشه از بچگی تابستونها میرفتیم اونجا.. گاهی‌ اوقات ۳ ماه تابستون اونجا میموندم.. یه باغی‌ هم داریم تو نراق پر از ‏میوه هست ( زرد الو ، گوجه سبز ، گیلاس ، گردو بادوم … ) خلاصه خیلی‌ خوش میگذره.. حتما یه سفری برید.. البته فکر کنم بیشتر دوستان اسمشو شنیده باشن‏ چون یه دانشگاه آزاد هم داره که بیشتره تهرانیها میان اونجا.. چون تا تهران ۳ ساعت بیشتر راه نیست ..

نراق آدمهای‌ مهمی‌ هم تحویل جامعه داده ‏.. مثل دکتر احسان نراقی‌ ، فاضل نراقی‌ و ملا احمد نراقی‌ ( ۲ دانشمند معروف شیعه ) فریدون فروغی‌ (پسر عموی‌ شوهر خالم هست). مزار سهراب سپهری هم در ۲۲ کیلومتری نراق (مشهد اردهال) قرار داره.

حالا این نراقی‌ ها یه لهجهٔ خیلی‌ جالبی دارن … در مکالماتشون هم به ف میگن پ و بر عکس.. یعنی‌ مثلا به کیف میگن ‏کیپ یا به فنر میگن پنر.. !

البته این در مورد همه چیز صدق نمی‌کنه ولی‌ خوب بیشتره کلمه ها رو شامل می‌شه.. یه دفعه یکی‌ از دوستام (وقتی‌ تو ایران ‏دانشجو بودم) فهمید که من اصلیتم نراقی‌ هست، شروع کرد به شوخی‌ کردن با من (آخه اونم یه لهجهٔ خاصی‌ داشت من همیشه سر این باهاش شوخی‌ می‌کردم – ‏اصلا من تو لهجه در آوردن استادم – بهترین لهجه ای هم که در میارم اراکی‌ هست – که به قول یکی‌ از دوستان اراکی حرف زدنم از خود اراکی ها هم بهتره)

خلاصه این دوستم شروع کرد اینجوری حرف زدن که بامن شوخی‌ کنه :آقا رپته بودیم پیلیپین ، هپشت ده نپر به ردیپ نشسته بودن اونجا ؛

‏بعدش کلی‌ میخندیدیم..

راستی‌ یکی‌ از دوستانی‌ که از طریق سایت با من در ارتباط هست یه خوابی‌ دربارهٔ من دیده !! از این قرار که من توسط یه ‏تروریست کشته ( به روایتی‌ شهید ) میشم ، به این دوست عزیز که خانم هستند گفتم مهم نیست چون معمولا خواب خانمها چپه.. ولی ایشون گفتن نخیر ! و تا حالا تمام خوابهاشون بی چونه به حقیقت پیوسته ..!

پس یادتون باشه.. اگه یه دفعه دیدید من یهو غیبم زد دلیلش اینه که به احتمال زیاد کله پا شدم … خدا منو بیامرزه..!!!

فاتحه !

شهر زیبای نراق