یه روز صبح که توی آزمایشگاه دانشگاه در حال انجام کارهای تحقیقاتی مربوط به پایان نامه بودم، فکر کردم حالا که امروز استادم نمیاد یه کم دوستم محمد جواد رو تلفنی سرکار بزارم، راستیتش ید بیضایی در سرکار گذاشتن تلفنی دارم.

من و محمد جواد، مونپلیه(باغ انگور)

رفتم سراغ تلفن، شماره محل کارش رو گرفتم، خودش گوشی رو برداشت بعد از سلام و احوال پرسی معمول به فرانسه، مطمئن شدم که منو نشناخت، شروع کردم با لهجه غلیظ فرانسوی صحبت کردن. گفتم با موسیو باغون BARON کار دارم، گفت آقا اینجا همچین نامی نداریم مطمئن هستید درست گرفتید، گفتم بله من فلانی هستم و با ایشون کار فوری دارم لطف کنید بهش بگید یه تماس با من بگیرن، بعد قطع کردم. کلی خندیدم.

دوباره عصر زنگ زدم سراغ همون اسمو گرفتم و محمد جواد رفت سرکار ، این بار یه کم بیشتر حرف زدم ولی باز طرف نفهمید. گذشت تا دو سه روز بعدش که برای چهار شنبه سوری خونه یکی از بچه ها رفته بودیم. اون شب محمد جواد باهام کل کل میکرد سر زیرآب زنی و این چیزا، من برای حال گیری بهش گفتم راستی حال موسیو باغون چطوره، یه دفعه دیدم جا خورد و دو زاریش افتاد. بعد به همه گفتم که چه جوری سرکارش گذاشتم…

یه نگاه با غیظی به من کرد و گفت باشه دارم برات. منم همین کارو سرت در میارم ببینم میشناسی یا نه!! منم گفتم عمرااااا !!! زاده نشده آدمی که بخواد منو سرکار بزاره. اون شب به خودم گفتم از فردا حواسم به تلفن باشه که سرکار نرم.

خلاصه فرداش که رفتم آزمایشگاه اول صبح ساعت ۸ بود که تلفن زنگ زد، معمولا من گوشی رو برنمیداشتم ولی چون کسی نبود گوشی رو برداشتم. یکی از اون ور خط با لهجه غلیظ به فرانسوی گفت سلام میتونم با موسیو ژاک صحبت کنم ( ژاک دانشجوی دکترا در آزمایشگاه ما بود ) یه لحظه یاد حرف دیشب محمد جواد افتادم که تهدید به تلافی کرد. صدا هم آشنا به نظر اومد… گفتم به به آقا جواد بابا تو فکر کردی با دسته کورا طرفی ، میزاشتی اقلا ۲ روز بگذره بعد زنگ میزدی تابلو !!

دیدم به فرانسه گفت ببخشید میتونم با ژاک صحبت کنم.. گفتم زهره مارو ژاک!!! با اون لهجهء ضایع!! مثل آدم حرف بزن دیگه گاگول! طرف به فرانسه گفت من متوجه نمیشم شما چی میگید لطفا گوشی رو به ژاک بدید! گفتم بابا عجبا !!! از رو نمیری!! بسه دیگه این قدر خودتو واسه من ….. نکن!!

دیگه این دفعه آقاهه شاکی شد و اسم من رو پرسید. یه لحظه با خودم گفتم ااا یعنی چه؟! چرا صداش فرق کرد ؟ این که محمد جواد نیست. برای اینکه گندش درنیاد سریع گوشی رو قطع کردم. کیفمو برداشتم درها رو بستم رفتم تو رستوران دانشگاه تا آبها از آسیاب بیفته.

فرداش استادم گفت دیروز صبح رئیس دانشکده زنگ زده اینجا میخواسته با ژاک صحبت کنه ، ولی یکی گوشی رو برداشته و به یه زبون دیگه با موسیو فیلینیو حرف زده!! آقای رئیس هم خیلی عصبانی شده! من دیگه سکته هرو داشتم میزدم آخه بدبختی تنها خارجی آزمایشگاه، من بودم! بهش گفتم من دیروز تا ظهر جایی بودم، نمیدونم کی بوده..بعد خودمو گم و گور کردم که چشمم به چشم استادم نیفته. البته کم کم استادم این قضیه رو فراموش کرد.

وقتی جریان رو به محمد جواد و بقیه گفتم تا یه هفته بهم میخندیدن !